سر و نیزه
16 آذر 1395 توسط زهره غلامي
حالا که ظلمت سرزده از پای نیزه
خورشید می تابد ولی بالای نیزه
بر اوج نی ها کاروانی از ستاره
نورانیت بخشیده بر شبهای نیزه
سر می رود ثابت کند بر اهل کوفه
افتاده پای نامه ها امضای نیزه
امشب تن سرد تنور آتش گرفته
فردا چه نانی میرود بالای نیزه!
حتی لب هر سنگ شوق بوسه دارد
قرآن که جاری می شود از نای نیزه
انگار افتادن قصور کودکان بود
گاهی عوض میشد اگر معنای نیزه
غرق کبودی دختری می گفت:بابا!
پس کی به آخر می رسد غوغای نیزه؟
“محمد رضا طالبی”